سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بدون عنوان

این دختر چه دلبره اون پسر دخترکشه (این دختر چه دلبره اون پسر دخترکشه) سلنا واژه دختر کش رو انتخاب کرده و هر چند دقیقه یکبار اون رو تکرار میکنه  خیلی هم بامزه میگه  ......................................... دارم نماز میخونم ، مهرم رو ورداشته میگه : مامان روی پای من سرت رو بزار نماز بخون  ...
30 خرداد 1394

در سه ثانیه :)

سلنا وارد پارک میشود. ثانیه 1، 2،3  یک پسر کوچکتر از سلنایی به نام محمدعلی از شام خوردن دست میکشه که بیا با هم بازی کنیم . نتیجه : رد و بدل شدن یک قاچ پیتزا و یک لقمه سالاد الویه زمان شام خوردن ، کلی بازی کردن و خوش گذرونی دو تایی
23 خرداد 1394

روابط عمومیییییییی:)

داریم از تو کوچه رد میشیم، سلنا تو ماشین پارک شده که چند نفر توش نشستن رو نگاه میکنه . مادر : سلنای قندی قندی زشته به مردم نگه نکن و زل نزن . سلنای قند پهلو خطاب به آقای راننده : روز خوش  نتیجه: آقای راننده از ذوق زبونش بند اومد و هی تعارف که برسونمتون  ...
23 خرداد 1394

فتو فتو :)

  ........................................................... عاشق موهای بلند .............................................. عشق دریا ................................................... سبزه خوشگل در مزارع درخشان ................................................ با گلهای زیبا  .................................................. دوست جدید  .................................................. در ویلا ..........................................................   کار هر روز سلنا ، این جوری کفش اش رو مرتب میکنه چرا نمی دونم  ...
22 خرداد 1394

خدا از هیس خوشش نمیاد:)

مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،  آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد آره مادر ،   مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،  آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند از مکتب که اومدم ،  دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم  همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ،  از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار ،  حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود  و من ُنه سالم گفتم :  من از این آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره گفتند : هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره  حس...
20 خرداد 1394